سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

کیمیا و سینا

اميدهاي زندگي مامان

شاپركاي نازم هفته پيش بابايي يه ماموريت يه هفته اي رفت،از چندروز قبلش سينايي،دائم به بابايي ميگفتي كي ميخواي بري ديگه؟آخه فكر ميكردي طبق معمول ما اون چندروز مهمونه خونه باباجون ميشيم اما ايندفعه مامان نازي بهتون يه دستي زد و اون چند شبو بخاطر اينكه توي خونه راحتتر به كارام ميتونستم برسم خونه خودمون مونديم... امااااااااا هر شب سيناجونم چنان بغض ميكردي و گريه و زاري راه مينداختي كه دلم براي بابايي تنگ شده... منو كيميا خيلي تعجب كرده بوديم.شب اول توي آشپزخونه مشغول كار بودم اومدي گفتي مامان دست بزن به چشمام،منم از همه جا بيخبر دستمو كشيدم زير چشاي نازت و گفتم خوب!چي شده؟ گفتي خوب ببين خيسه.منم تعجب كردم و گفتم نه ماماني خيس نيست چرا بايد خيس با...
1 آبان 1391
1